زندگی این روزها دردش زیاد است. زیر و بم زندگی گاهی چنان تو را به عجب میاندازد و عجبتر اینکه حتی بر این دریای حیرت ساحلی هم نیست. همین ۴-۵ ماه پیش خودم را از نگاه دخترکی خوشبخت میدیدم که عروسک هایش را کنار هم میچید و باور میکرد زندگی میشود که ساده باشد گاهی . فکر میکرد بلخره سختی به پایان رسید و فراز زندگی به فرود رسید و گل در بر و می در کف و معشوق به کام است بلخره! اما فرودش به ماهی هم نکشید و افتاد به یکی از مرتفع ترین فرازها… خلاصه که روزهای تلخی است. هرساعت و هر روز زخمی میخورم روی زخم و عفونت گرفته است تمام قلبم. بوی تعفن میدهد جای جای روزهایم و من در تک تک لحظههای دردناک چنگ میاندازم به
حلقهای که انداختهام به دور گردنم که روزگاری نماد عشق بود و امروز نماد نفرت و خشم و عفونت. انگار
ارباب حلقهها شده است انقدر که قدرت گرفته. انگشت میکشم به انحنایش و یادم میآورد نه آن روزها ماند و نه این روزهای نامهربان تا ابد میماند، روزی هم که تمام شود دیگر من آن دخدرک مهربان و ساده و عاشق نیستم. هر روز که در آینه نگاه میکنم چشمان ماده گرگ زیگمایی را میبینم که بیدار میشود و کش و قوس میدهد تنش را. قول دادهام که چنان زندگی را در دست میگیرم، چنان بذر امید راتنها و تنها در انگشتان خودم میکارم ، چنان به جان دهمش آب این بذر تازه را که دیگر روزگار هیچ روزی جرات پیدا نکند این چنین درد و عفونت و زهر و بی اعتمادی را یکجا در کامم بریزد. این قول را سیزیف میدهد، جنگجویی که باز از نو لباس رزم بر تن کرده و شمشیر از رو برکشیده که محافظت کند ازین دخترک رنجور دلشکستهی خنجر خورده، دخترکی که سخت عاشق شد اما ساده عشق ورزید.سیزیف- تهران |+| نوشته شده در چهارشنبه سی و نظرباز...
ادامه مطلبما را در سایت نظرباز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nazarbaazo بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 1:02